سالهای دور از خانه

ساخت وبلاگ
مامان این روزها خیلی گریه می کند. خیلی بیقرار بابابزرگ است. با تلنگر کوچکی می شکند. امشب یکهو وسط بحث های شوخیانه، زد زیر گریه که: «بابابزرگ همیشه می گفت دل یتیمو نشکنین. شما یادتون رفته من یتیمم که دلمو می شکنین؟» وا رفتم. داغ شدم، یخ کردم، سوختم، لال شدم، شکستم و همه ی اینها در ثانیه ای اتفاق افتا سالهای دور از خانه...
ما را در سایت سالهای دور از خانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7cafemahramane1 بازدید : 66 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 14:24

کجائی که برام بخوانی: «لیلا در وا کن مویوم»

کجائی که بهم بگوئی: «دختر جو»

کجائی که دستهات را بالا ببری و دعام کنی؟

دلم برای رضایتمندی صدات تنگ شده

مرد مهربون خوش اخلاق زندگیم

سالهای دور از خانه...
ما را در سایت سالهای دور از خانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7cafemahramane1 بازدید : 56 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 8:22

حالا که سرنوشت از من آدمی دیگر ساخته باید باشی. حالا که دلم برات تنگ شده و هوس بستنی خوردن با تو را توی خیابان دهم فروردین کرده ام، باید باشی. باید باشی تا مثل گذشته ها بنشینیم پای تلفن بازی و درد دل. سال نود و قلب، حالم را بهم زد و حالا که دارد شرش را کم می کند، حالا که اسفندماه، شبیه باهار های باهم بودنمان است، حتی ماه و سال و فصل و روز و دقیقه حکم به بودنت می دهند. حالا که وقتی توی دانشگاه از دور میبینمت دلم می خواهد بیایم جلو و بغلت کنم باید باشی. باید باشی تا این دل وامانده آرام بگیرد با بودنت. ببین؟ یکسال و اندی در قهر سپری شد. دیگر حالا را باید باشی! سالهای دور از خانه...
ما را در سایت سالهای دور از خانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7cafemahramane1 بازدید : 41 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 20:43

خوشحالم که بالاخره توانستم چشمهام را باز کنم و توی آینه قدی دختر با اراده ای را ببینم و حس رهایش ناشی از بخشیدن خودم را و تو را و همه را تجربه کنم. خوشحالم که هیچ جوره خودم را متعلق بهت نمی دانم و تو را سپرده ام به آنهائی که از من برایشان غول ساختی. حالا دیگر می توانم بروم پی کارم و آینده ام را بسازم.

سالهای دور از خانه...
ما را در سایت سالهای دور از خانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7cafemahramane1 بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 9:32